
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
آن پیر نه دل که جان ندارد
تا مهر بتی جوان ندارد
۲
عیش گل و بلبلش همایون
آن باغ که باغبان ندارد
۳
در دام تو مرغ دل ز شادی
اندیشه ی آشیان ندارد
۴
ز ابرو فکنی سهام سفاک
بی چله کس این کمان ندارد
۵
چشمت نخورد نظر که یکدل
از فتنه ی او امان ندارد
۶
ما کشتی خود سبک نراندیم
یا بحر غمت کران ندارد
۷
عشقت همه خورد خون عشاق
این گله مگر شبان ندارد
۸
کس را نرسد به دامنت دست
تا جامه ی جان دران ندارد
۹
مسکین چه کند اگر صفایی
گاهی ز غمت فغان ندارد
تصاویر و صوت

نظرات