صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۵۷

۱

بخت بد کآخر دمم شمشیر زد

جان بر آمد زود و جانان دیر زد

۲

خواستم مجروح تر بودن ز غیر

هر چه زد دردا که بی توفیر زد

۳

چشم بندی بین که ترکی شیرگیر

از دوآهو یک جهان نخجیر زد

۴

این غزال از بس جری در صید خاست

هم پلنگ آویز شد هم شیر زد

۵

گفتگوها داشتم با وی هنوز

زخم کاری بود و بی تأخیر زد

۶

نازم استادی صیادی که زه

بر کمان نابسته آنسان تیر زد

۷

در پی زلفش نرفتن دست کو

آنکه بر بازوی دل زنجیر زد

۸

کی جوانان جان از او دارند صف

طفل خردی کو ره ی صد پیر زد

۹

گوهرش در لطف و لعلش در صفا

طنزها برانگبین و شیر زد

۱۰

شرم باد از صورتش نقاش را

تا قلم بر صفحه ی تصویر زد

۱۱

عشق تر دستم عیار عقل زد

یار سر مستم ره تدبیر زد

۱۲

تا ترا گردد صفایی خاک پای

پای در این خاک دامنگیر زد

تصاویر و صوت

نظرات