صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۶۰

۱

بی تکلف دل ندارد هر که دلدارش نباشد

از حیاتش چیست حاصل هر که او یارش نباشد

۲

وصل گل را هر که نارد احتمال خار هجران

از دی و دی زین گلستان بهره جز خارش نباشد

۳

زلف را لابد شکست است از پریشانی ولیکن

این سه فیروز افتد گرچه سردارش نباشد

۴

سرو بستانی که همسر می ستایندت به بالا

یک قدم همراه سروت پای رفتارش نباشد

۵

گفتمش عذر رقیب است امشب بخواه از بزم گفتا

روز هم دارد خطرها گنج اگر مارش نباشد

۶

غنچه خاموشی گزید ازبی زبانی یا ز خجلت

پیش آن نوشین دهان یارای گفتارش نباشد

۷

پنجه افکندم به سیمین ساعدی کز خیل مژگان

رستم رویین تن افکن مرد پیکارش نباشد

۸

بی جمالت بر صفایی روز روشن تیره شب شد

تا توهم خوابش نگردی بخت بیدارش نباشد

تصاویر و صوت

نظرات