
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
غم نیست دلی را که در او جای تو باشد
شادی همه آنجاست که مأوای تو باشد
۲
در خلوت ما غیر تو راه دگران نیست
ور هست همان داعی سودای تو باشد
۳
در دیده کشم میل اگر میل تو بینم
بر سینه زنم تیغ اگر رای تو باشد
۴
سایم به رهت روی و امید است که جاوید
بر جبهه ی من نقش کف پای تو باشد
۵
از نام نیفزایم و از ننگ نکاهم
وین منزلت آنراست که رسوای تو باشد
۶
کی باز شود سیر گلستان ارم را
آن چشم که سرگرم تماشای تو باشد
۷
بس زشت نماید به نظر حور بهشتی
آن را که نظر بر رخ زیبای تو باشد
۸
خون کرد که نوشد به ملاحت جگرم را
این لقمه هم از لعل شکر خای تو باشد
۹
با پاس شه امروز مگر آفت مردم
در شهر همان عبهر شهلای تو باشد
۱۰
اول پی خونریز صفایی بگشا دست
گر کشتن عشاق تمنای تو باشد
تصاویر و صوت

نظرات