صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۶۸

۱

جانم از سینه به حسرت چوگلوگیر آمد

یار آمد به سرم زود ولی دیر آمد

۲

تا خورد خون مرا فاش از آن ابروی و چشم

ترک مست نگهش دست به شمشیر آمد

۳

تا کرا بستهٔ گیسوی و سرین خواسته باز

بی جهت نیست که باکنده و زنجیر آمد

۴

گر ندارد سر بوس کف پای تو چو ما

پس چرا طره ات از دوش سرازیر آمد

۵

قوت آمدنم در پیت از ضعف نبود

ورنه از زلف دراز تو چه تقصیر آمد

۶

دوش در واقعه ترکی به دو تیغم خون ریخت

خوابم امروز ز ابروی تو تعبیر آمد

۷

کاری از پیش نبرد اشک سحرگاه مرا

اینک ای ناله ترا نوبت شبگیر آمد

۸

از پی دوست صفایی دل و جان دادم باز

پیش عشاق مرا مایهٔ تشویر آمد

تصاویر و صوت

نظرات