
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۷۰
۱
ای گرفتار به سودای تو آزادی چند
متعلق به غمت خاطر ناشادی چند
۲
جز دل من که اسیر خم آن کاکل و زلف
نشنیده است کسی صیدی و صیادی چند
۳
زان دو لب نیست ما کام که ازشاه وگدا
هست شیرین ترا خسرو و فرهادی چند
۴
داشتم چشم رهایی ز صف غمزه و لیک
نیم کشتی نرهد ازکف جلادی چند
۵
ریزدم خون دل از دیده به نوک مژگان
کس کجا دیده روا یک رگ و فصادی چند
۶
خالت از طره و چشم و ذقن آموخت وفا
بود شاگرد ترا صنعت استادی چند
۷
موجب قتل من آید مگر این، ورنه مرا
رستن از قید محال است به فریادی چند
۸
وقت جان بازیم از سر مرو ای دوست که باز
رستم از تیغ تو مشتاق به امدادی چند
۹
راه مقصود صفایی ز حرم گم شده و دیر
دارد از پیر مغان دیدهٔ ارشادی چند
نظرات