
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۷۵
۱
ز چاک سینه اگر بر کشم فغانی چند
به یک نفیر بهم بر زنم جهانی چند
۲
سرشک دل نکند تا سرای تن ویران
نهادم از مژه بردیده ناودانی چند
۳
به جان فشانی و سربازیم اشارت کن
اگر به عهد حرام یابد امتحانی چند
۴
سوای مهر تو عشاق را بسته که دید
ستاره ای که شود ماه آسمانی چند
۵
مرا شمر سگ این آستان به حکم وفا
یکی حساب کن از خیل پاسبانی چند
۶
ز طره تو به زلف بتان چه فرق که نیست
چنان که نسبت ثعبان به ریسمانی چند
۷
فتم اسیر تو زلفا چه دوده ای که فتاد
اسیر هر خم موی تو دودمانی چند
۸
چه پرسی از دل خود کشتگان خفته به خون
فتاده بر سر کوی تونیم جانی چند
۹
ز تار زلف تو پیران خمیده جز تو جوان
که بست یک ره از این دست بدگمانی چند
۱۰
مرا صفایی و سودای خوب رویان چیست
کجا برآمده یک پیر با جوانی چند
نظرات