
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۷۷
۱
نیست در صومعه جز معنی حیوانی چند
بگسل ای دوست دل از صورت بی جانی چند
۲
راست خواهی مثل پیر مغان با فقها
همچنان است که یک آدم و شیطانی چند
۳
با تولای تو ای پیر مغان آمده ایم
کارد از کیش کهن تازه مسلمانی چند
۴
از پریشانی ما حالت ما را دریاب
خود چه پرسی خبر عشق ز حیرانی چند
۵
از تماشای حرم تا ابد آیی محروم
همچو من تا نکنی قطع بیابانی چند
۶
نشکفد غنچه مقصد تو از روضه ی قدس
در جگر تا نخلی نخل خار مغیلانی چند
۷
ترسم از خاک درت آب برد گرد مرا
ورنه انگیختمی از مژه عمانی چند
۸
از تو آباد شد اجزای وجودم ای عشق
جز تو کس دید کجا گنجی و ویرانی چند
۹
حرفی از دفتر حسن تو صفایی ننگاشت
گرچه پرداخت در اوصاف تو دیوانی چند
نظرات