صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۸

۱

بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را

چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را

۲

من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل

تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را

۳

گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم

اگر دانستمی ز اول به ره می بستم این پل را

۴

دلم در کنج تنهایی به جان آمد ز تطویلش

مگر آموخت از زلفت شب هجران تطاول را

۵

نه سر آویخت بر فتراک و نه خون ریخت بر خاکم

به دل چاک این تعلق را، به سر خاک این توسل را

۶

نما خود نوری از تاب جمال خویشتن ورنه

که دارد در دوگیتی تاب دیدار آن تحمل را

۷

به رحمت باز دارم چشم با صد محشر آلایش

اگر در روز فصلم چشم بگشایی تفضل را

۸

صفایی اهل تسلیم است چون صوفی معاذ الله

به پیرامون نگردد کافری آن سان توکل را

تصاویر و صوت

نظرات