صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۸۴

۱

عقل را گیسوی لیلی طلعتان مجنون کند

با دل مجنونم این زنجیر یارب چون کند

۲

تا به گونا گون بسوزد روز هجر این دل مرا

در شب وصلم به عمد الطاف گوناگون کند

۳

با کمال تنگدستی منت ایزد را که عشق

هر دمم زین اشک و رخ چون سیم و زر قارون کند

۴

کید اندازد نقاب از رخ یکی خورشیدوار

پرتو مهرش زمین را خجلت گردون کند

۵

حسن او بی کوشش صیاد چندین دل برد

عشق او بی جنبش جلاد چندین خون کند

۶

رشحه ای از لعل نوشین خند شکر خای او

در مذاقم کار صد خم باده گلگون کند

۷

بر سر بالین من مگذر که هر شب تف دل

از تنور سینه ام کاشانه چون کانون کند

۸

دل نهادم بر فراق اما صفایی شوق قرب

هر نفس از حد حلم و حالتم بیرون کند

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۲۲۴

نظرات