صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۸۷

۱

گل رخان کز خار مژگان دم به دم خنجر زنند

کاش مشتاق تماشا را دم دیگر زنند

۲

پادشه را هم بر این ترکان کافر حکم نیست

ور به خون مسلمین بی پرده دامن بر زنند

۳

ترسم آید موجب صد جرم شور عاشقان

آه اگر خوبان قدم در عرصه ی محشر زنند

۴

دادخواهی را مگر سازند دستاویز خویش

در قیامت کشتگان دستت به دامان در زنند

۵

می برد پایان سامان غمت را کو مجال

کز گریبان دست بردارند تا بر سر زنند

۶

دلبران در پرده و بیرون فتاد از پرده دل

وای بر ما آن محل کز پرده چون مه سر زنند

۷

بر نتابد پنجه شان با ساعد روح القدس

ورنه با این دست و بازو راه پیغمبر زنند

۸

جامه گلناری کنند از خون حلق آنگه به عکس

خیمه زنگاری از خط بر لب کوثر زنند

۹

آن دوچشم از یک نگه خوردند خونم بی شراب

چیست تدبیرم صفایی پس اگر ساغر زنند

تصاویر و صوت

نظرات