
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۸۸
۱
اگر یک چندم از دل برگشایند
از آن بهتر که صد پندم سرایند
۲
به دستی کو مرا پا بست خود ساخت
ندانم دیگرانم چون گشایند
۳
به مرغان اسیر اغرای پرواز
چه حاصل تا رسن بردست و پایند
۴
مرا مهر بتی کیش است و ترسم
همه عالم بدین آیین گرایند
۵
هر آنکو منکر صنع خدایی است
ترا کو یک نظر بروی نمایند
۶
به محشر چون در آیی حور و غلمان
به مینو بی تو یک ساعت نپایند
۷
گر آنجا بنگرندت اهل جنات
به بنگاه جحیم از سر درآیند
۸
کند دعوی عشقت هر کس اما
چنین جان ها مر آن غم را نشایند
۹
به می ساقی نه بی مطرب مپندار
غبار رنجم از خاطر زدایند
۱۰
صفایی لعل میگون جزع خونخوار
مرا در عین غم شادی فزایند
نظرات