صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۹۱

۱

شرع در خون رود ار قامت دلجوی تو بیند

عقل مجنون فتد ار حلقه گیسوی تو بیند

۲

چشم ها دوخته گردون به زمین هر شب از انجم

تا نهان از همه مردم نظری سوی تو بیند

۳

شمس لایق بود ار سر به کف پای تو ساید

سرو مایل شود ار ره به سر کوی تو بیند

۴

هرکه مهر فلک و چهر تو سنجد به تقابل

اختران را همه چون سنگ ترازوی تو بیند

۵

تا قیامت به خود افسون دمد از خوف حوادث

چشم هاروت اگر فتنه ی جادوی تو بیند

۶

آن چنان کش نتوان بردن از آن جا به سلاسل

شیر گردد سگ کوی تو گر آهوی تو بیند

۷

هوش از مغز پرد گر نفس زلف تو بوید

چشم ازکار رود گر نظری روی تو بیند

۸

باقی عمر نبینی دگرش روی به قبله

پیر سجاده نشین گر خم ابروی تو بیند

۹

نکند شکوه ز بیداد تو با آنکه صفایی

در خود این آتش سوزان اثر خوی تو بیند

تصاویر و صوت

نظرات