صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۹۴

۱

به مینو منظری دوشم سری بود

که جنات از جمالش مظهری بود

۲

دل از دستش نیارستم ستادن

که زین مشکل مرا مشکل تری بود

۳

مسلمان زاده ی این مایه بی باک

غریب اسلام دعوی کافری بود

۴

ز درد امروز اگر نالم عجب نیست

که دل را هر نگاهش خنجری بود

۵

به خونریز من از هر نیش مژگان

بهر عضوم سرا پا نشتری بود

۶

به رخ زان حلقه ها زلفش زره سار

چو بر گنجی نگهبان اژدری بود

۷

به تسخیر دل و جان بی عزایم

ز چشم فتنه جو جادوگری بود

۸

رخش رخشان چو روز از زلف شب تاب

به عقرب به ز خورشید اختری بود

۹

مرا شوری چنان نز خوی خود خاست

که آن وجد و سماع از دیگری بود

۱۰

سخن کوته صفایی کی ترا کام

شود شیرین که گویی شکری بود

تصاویر و صوت

نظرات