صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۹۵

۱

در دلم هر لحظه صد سودای باطل می‌رود

تا چه پیش آید کسی را کز پی دل می‌رود

۲

دل نگهدار از صف مژگان او کز فرط حرص

صد سوار اینجا پی یک نیم‌بسمل می‌رود

۳

هست عذرایی مگر در کاروان امشب که باز

از قطار اشک وامق ناقه در گل می‌رود

۴

دیدم از شوق شهادت بارها در کوی عشق

نیم کشتی کز قفای تیغ قاتل می‌رود

۵

عشق را بازی نپنداری که نقش مهر دوست

در دل آسان آید اما سخت مشکل می‌رود

۶

غرقهٔ غرقاب این قلزم همین ماییم و بس

ورنه هرکس زورقی دارد به ساحل می‌رود

۷

نیست با این کاروان گر آفتابی پس چرا

سایه‌آسا هرکس از دنبال محمل می‌رود

۸

خون‌بهای ماست زخمی دیگر از شمشیر دوست

تا نریزد خونم این حسرت کی از دل می‌رود

۹

نور مقبول ار صفایی در تو کامل‌تر شتافت

نیست دور این بحث‌ها بر نقص قابل می‌رود

تصاویر و صوت

نظرات