
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۹۶
۱
روی زمین ز گریه ی من گر شمر شود
مشکل که ز اشک من کف پای تو تر شود
۲
از چنگ غمزه دل نسپارم به دست زلف
مجنون ما ز سلسله دیوانه تر شود
۳
سودای آشیان چو ندارم غمیم نیست
کو مرغ دل به دام تو بی بال و پر شود
۴
غمهای عشق را ندهد جای در درون
الا دلی که تیغ جفا را سپر شود
۵
او با رقیب راغب و ترسم که چرخ نیز
آخر رفیق آن بت بیدادگر شود
۶
رسوایی ار نتیجه عشق از نخست نیست
بر عاشق اشک و آه چرا پرده در شود
۷
باشد سیه تر از شب مرگم هزار بار
روزی که در بهشت مرا بی تو سر شود
۸
این است شرط پی سپری های راه عشق
کاول قدم رونده ز خود بی خبر شود
۹
دستان اگر به ذیل هنر در زند همی
نزد خرد صفایی ما با خطر شود
نظرات