صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۹۹

۱

نکهت نافه ز انفاس نسیم سحر آید

گویی از غارت آن سلسله نافه گر آید

۲

مویی افتاده ز گیوس تو در دست صبا را

کاین چنین غالیه گستر به همه بوم و بر آید

۳

تویی آن گلبن بیخار که از شوق تماشا

بلبل باغ ترا جان عوض ناله برآید

۴

بس که شیرین و مطبوع و دلاویزی و دلجو

زهر از دست توام با همه تلخی شکر آید

۵

جای در خلوت جان دادمش آخر که مبادا

غمت از رخنه ی دل نیز چو من در بدر آید

۶

تر نشد پای دلم در شکن زلف تو روزی

زین چه حاصل که سرشکم همه شب تا کمر آید

۷

خود گرفتم دل خوبان همه خاراست به سختی

این قدر ناله ی عشاق چرا بی اثر آید

۸

دل مجروح مرا یک نظر از چشم تو کافی

وین بود مرهم زخمی که ز تیر نظر آید

۹

ساختم با غم جانان همه ایام صفایی

تا دگر او به که سازد چو مرا عمر سرآید

تصاویر و صوت

نظرات