
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۰۵
۱
چشم و ابرویش به قهرم دل رباید
گوهر و لعلش به لطفم جان فزاید
۲
ز آن دو تلخی ها به کارم برد و خود را
زین دو صد چندان به شیرینی ستاید
۳
آن دو رنگ رامش از نفسم ستاند
این دو رنگ انده از عقلم زداید
۴
آن به رخ ابواب تقدیمم فرازد
وین به گوش آیات تکریمم سراید
۵
آن دو با دل شق گمانی می سگالد
این دو با جان مهربانی می نماید
۶
تن از آن تا پای دارد می گریزد
جان به این تا جای بیند می گراید
۷
نیست گر قصد جفا آن بی وفا را
از چه این را بست و آن را می گشاید
۸
پای تا سر دل نشین آمد دریغا
کز مناعت عهد یاری می نیاید
۹
دل به وصلم باز جو کز رنج هجران
بیش از این بالله مگر خوردن نشاید
۱۰
هر چه فرمایی بپیچم سر ز فرمان
جز شکیبایی که هیچ از من نیاید
۱۱
بر منت دل سوختی با وصف سختی
گر ز حالم با تو کس رمزی سراید
۱۲
در تو کافر دل تولای صفایی
هرکه بیند پای تا سر حیرت آید
تصاویر و صوت

نظرات