صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۱۵

۱

فقیه شهر که سجاده ها برآب کشید

شکست توبه و با صوفیان شراب کشید

۲

نوید باد شما را به باده خوردن فاش

که محتسب به جماعت شراب ناب کشید

۳

سرود مژده ی رحمت وصول می همه را

دگر نبایدم از حسرتش عذاب کشید

۴

دمید اختری از آسمان تاک امروز

که ماه از خجالت در احتجاب کشید

۵

به کاخ ناز درآی و بکوب پای نشاط

که شاخ دختر رز را ز رخ نقاب کشید

۶

ندیده روی ترا دیده اشک ها افشاند

گلی نچید از این باغ و بس گلاب کشید

۷

به خون ما کف و سر پنجه را نگار نمای

ترا دریغ بود منت ازخضاب کشید

۸

غمت به غارت ملک دلم شبیخون برد

شهی قوی سپهی بر دهی خراب کشید

۹

مرا مجال فرار از کمند عشق نماند

که بی درنگ فرو بست و با شتاب کشید

۱۰

نبود پای گریزم ز جنگ کاکل و زلف

که سخت بست به زنجیر و با طناب کشید

۱۱

روم به کوکب ناسعد خویش گریم زار

کنون که چرخ ترا دور مه سحاب کشید

۱۲

به دل نماند صفایی توانی و تاب نماند

دلی به سینه ام از بس که درد و تاب کشید

۱۳

حضور تا نفتد کی میسر است مرا

بیان حالت دل زانچه در غیاب کشید

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۲۳۶

نظرات