
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
مرا هست امشب بتی درکنار
که رویش گلم در نظر کرده خوار
۲
ز چهرش به مینو مرا نیست میل
ز لعلش به کوثر مرا نیست کار
۳
ز لب غیرت لعل های بدخش
ز زلف آفت مشک های تتار
۴
به رخ داغ گل های باغ بهشت
به بو رشک انفاس باد بهار
۵
شب و روز می آیدم در نظر
دو چهرش دو ماه و دو زلفش دو مار
۶
چنان ماه و ماری که چه شب چه روز
نه این را غروب و نه آن را قرار
۷
چه ماری که با ماه پهلو زده
چه ماهی که با مار دارد جوار
۸
ولی مار او را نباشد گزند
ولی ماه او را نگیرد غبار
۹
چو خاکش به پا سر نهادم و لیک
از این هدیه گشتم بسی شرمسار
۱۰
جفا همچو صبر منش بی درنگ
وفا همچو مهر منش پایدار
۱۱
به غم خواری و مهربانی و لطف
چو عهد صفایی دلش استوار
نظرات