صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۱۸

۱

رفت وگریم در رکابش زار زار

تا به دامانش بنشیند غبار

۲

من ز هجران گریم او نالد به وصل

مر مرا صد فرق باشد با هزار

۳

زلف را بر چهره ات آرام نیست

من کجا دور از درت گیرم قرار

۴

بخت میمونم نیاید پایمرد

دورگردونم نگردد دستیار

۵

تا چو دل تنگت نگیرم در بغل

تا چو جان جفتت نجویم درکنار

۶

از سر زلفم مشوش ساختی

زان دو مار از من برآوردی دمار

۷

گفتمی سروت به قد سروی اگر

چون تو بودی بذله گوی و باده خوار

۸

لعل می خواندم لبت گر لعل بود

کام بخش و کام جوی و کامکار

۹

پیش بالایت کی استادی به دشت

باز بود ار پای سرو جویبار

۱۰

دین و دل در پایت افکندم ولی

گشتم از ننگ بضاعت شرمسار

۱۱

کشته ی او زنده ی جاوید ماند

جان به اقدامش صفایی در سپار

۱۲

فرق عزت تا برافرازی به چرخ

روی ذلت ز آستانش برمدار

تصاویر و صوت

نظرات