
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۲
۱
گر بدین سان اشک بارد دیده در دامان مرا
غرق گردد بی خبر زورق در این طوفان مرا
۲
تا رود جویی ز هر سو نیست ممکن ضبط اشک
ورنه بحر انگیختن از خون دل مژگان مرا
۳
خواستی پایم غمت را ورنه در یک چشم زد
لطمه ی این سیل برکندی ز جا بنیان مرا
۴
در فراقت غنچه سان خونین درونم بنگری
همچو گل گر بازبینی با لب خندان مرا
۵
بی نگارستان رویت ای نگار دل فریب
باز کی گردد دل از گشت نگارستان مرا
۶
مفتی اسلامیان هر کفر من محضر نوشت
نیست هرگز نقص دین انکار این شیطان مرا
۷
حکمت آل رسول از حرفت اهل اصول
فرق افزون از قوانین است با قرآن مرا
۸
عارفان مغز جوی و زاهدان پوست بوی
ساخت روشن امتیاز مردم ازحیوان مرا
۹
گر صفایی گفته اند از عشق ترکان توبه کرد
نیست غم کو بسته باشد حاسد این بهتان مرا
نظرات