
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۲۵
۱
با صبا همره است نکهت یار
یا به جیبش نهفته مشک تتار
۲
مگر از خاک یار کرده عبور
که وزد بوی خون ز باد بهار
۳
عشق در دل مرا نهایی گشت
کو غمم برگ و رنجم آرد بار
۴
روید از شاخه هاش بند به بند
عوض هر گلم هزاران خار
۵
گشت بر ما ز سختی غم هجر
مردن آسان و زندگی دشوار
۶
دل عنانم گرفت از کف و رفت
من ز پی نیز رفتمش ناچار
۷
تا کجا پای او به سنگ آید
کاین چنین می رود گسسته مهار
۸
پیش بیگانگان نامحرم
لب نشاید گشودن از اسرار
۹
رو صفایی زبن ببند و مگوی
از حدیث دل اندک و بسیار
۱۰
مشفقی اهل دل رفیق طریق
تا نیابی خموش زی زنهار
۱۱
راستی را چو مدعی کژ خواند
بی سخن خامشی به از گفتار
نظرات