
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۴۰
۱
عاشق اول هدیه ای کز بهر جانان بایدش
دست شستن از جهان دل کندن از جان بایدش
۲
طالب جمع حواس خاطر و حفظ حضور
حلقه ها در گردن از زلف پریشان بایدش
۳
گو به زلفی بند و زنجیر علایق در گسل
هرکه چون من رستگاری از دو کیهان بایدش
۴
روی گو در خدمت پیر مغان برخاک سای
مفتی اسلامیان گر عقل و ایمان بایدش
۵
ناله را تأثیر در نوشین لبان نبود بلی
هرکه سیمین ساعد آمد دل ز سندان بایدش
۶
لعل سیراب تواش چون نیشکر باید مکید
جاودان گر تشنه کامی آب حیوان بایدش
۷
هرکه خواهد دست دولت عقد کردن دوست را
رشته ها لعل تر از مژگان به دامان بایدش
۸
دیر یا زود از غمت شادم که خواهم شد هلاک
نیست در خور مرمرا دردی که درمان بایدش
۹
با کمال نقص از خلوت صفایی را مران
تا شناسد قدر صحبت از چه هجران بایدش
تصاویر و صوت

نظرات