صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۴۲

۱

نگر مژگان و اشکم لوحش الله عشق و گلزارش

که جای گل به دامن خون دل می جوشد از خارش

۲

زند مژگان به چشمم خارها از سیر این بستان

من آن گلزار میخواهم که شکرخاست گلنارش

۳

همه عمر آنکه در کویت دل گم کرده می جوید

چه باشد گر تو دل جویی کنی از لطف یکبارش

۴

خود از حالم نپرسیدی غمت اما نشد غافل

دلی را خورد باید غم که غم باشد پرستارش

۵

من از عشقت برم جان حاش لله کی توانم کرد

خصوص اکنون که هجران در هلاکم شد مددکارش

۶

به ناصح یک نظر بنمایمت گر رشک بگذارد

که جاویدان به درد خویشتن سازم گرفتارش

۷

مباش ای دل به زهد مفتی اسلامیان مفتون

که در هر دانه تسبیح است چندین حلقه زنارش

۸

چه پیش آمد ندانم خواجه را در بزم می خواران

که چون خشت سرخم پای حوض افتاده دستارش

۹

صفایی چندی از دست تو پا پیچید در دامان

کشید از کنج خلوت شوق دیگر ره به بازارش

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۲۵۰

نظرات