صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۴۸

۱

به پایان رفت در بزمت مرا دوش

که از حور و قصورم شد فراموش

۲

کشیدم باده از مینای آن لعل

که دارد عقل را مخمور و مدهوش

۳

به گرمی دم و گیرایی چشم

ربودی هوشم از سر تابم از توش

۴

می از چشمت خورم وز غمزگان زخم

عجب نیشی مرا دادی پس از نوش

۵

اگر آب جمالت تاب جان نیست

چرا چون مر...آورده در هوش

۶

چه کام از سرو بن جویی که ناکام

به یک موقف بود موقوف و خاموش

۷

بجو سروی لغزرانی نظر دزد

بجو ماهی قصب پوشی قدح نوش

۸

دلارامی سخندان مالک چشم

گلندامی غزل خوان صاحب گوش

۹

که در چشمش بود از جور دل دید

که در گوشش بود از جنس جان هوش

۱۰

به فرط کاوش از خویشم بری ساخت

ز بدخواهم چه منت هاست بر دوش

۱۱

صفایی را به سهو ار ناوری یاد

به عمد از خاطرش ناور فراموش

تصاویر و صوت

نظرات