صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۵۲

۱

باغبان را بودی ار مغزی به سر بر جای خاک

جاودان چون خاک بنهادی سر اندر پای تاک

۲

من که مستوری نمی جویم ز رسوایی چه بیم

من که هشیاری نمی دانم ز بد نامی چه باک

۳

گردن دوت برافرازم به گردون از شرف

دست فضلم گر کندگرد گناه از گونه پاک

۴

سینه مجروح از چه رو گر تن نیامد تیر سفت

دیده خون ریز از چه رو تا دل نباشد زخمناک

۵

سوختم در آتش عشقت چنان کز بعد مرگ

جای گردم دود خواهد خاست چون تیغ از مغاک

۶

گر خود از خونم بحل خواهی خدا را بی دریغ

چو افکنی بر خاکم از بالین مرو پیش از هلاک

۷

دل ندارد دولتی تا گویمت قلبی لدیک

جان ندارد قیمتی تا خوانمت روحی فداک

۸

دستگیری کن تو کز غرقاب غم برهانیم

ورنه چون آیم برون زین ورطه با این انهماک

۹

آسمان سا شد صفایی فرق فخرم در دو کون

تا مرا بر خاک کویش با سگان است اشتراک

تصاویر و صوت

نظرات