صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۵۷

۱

به مهر روی ماهی عهد بستم

که عهد مهر مه رویان شکستم

۲

شدم تابنده ی آن سرو آزاد

ز بند بنده و آزاد رستم

۳

مرا تنها کجا بود اینقدر دل

که چندین دل بهر عضو تو بستم

۴

نظر نتوانم از روی تو برداشت

بخوان گو شیخ و صوفی بت پرستم

۵

خوشم کاین خاکساری سربلندی است

اگر بالای سروت ساخت پستم

۶

چو دامن سر به پایت سودمی باز

رسیدی گر به دامان تو دستم

۷

به یاد آید ترا ز اول که گفتی

چو دیی ر کمندت پای بستم

۸

ز نوش وصل مرهم خواهمت ساخت

چو از نیش فراقت سینه خستم

۹

بدین امید در راهت شب و روز

گهی برخاستم گاهی نشستم

۱۰

به جان تن زندگی دارد دریغا

عجب دارم که من چون بی تو هستم

۱۱

دگر ننهم ز خلوت پای بیرون

گر از دست تو ای صیاد جستم

۱۲

روا نبود ملامت بر صفایی

که من هم رشته طاقت گسستم

تصاویر و صوت

نظرات