صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۷۶

۱

چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم

که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم

۲

شدی به روی چو درهای شادمانی باز

چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم

۳

مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند

شرار آتش عشق تو سوخت خشک و ترم

۴

مپرس حالت من کزغمت به روز سیاه

هزار بار ززلف تو دل شکسته ترم

۵

من آن نیم که بتابم سر ارادت دوست

اگر سرم رود از تن نمی روی ز سرم

۶

به کام دشمنم ار بندبند در گسلی

گمان مبند که پیوند دوستی ببرم

۷

فنای هستی خود را به جلوه ی رخ یار

چو شمع برابر آفتاب منتظرم

۸

دریغ نیست صفایی گرم بود مقدور

به مژدگانی وصلش هزار جان سپرم

تصاویر و صوت

نظرات