
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۷۹
۱
چرا به دوش بود منتی ز باده فروشم
که ترک مست تو کافی است بهر غارت هوشم
۲
ثواب طاعت سی ساله ام بخر به نگاهی
که رفته عمر به سودای این خرید و فروشم
۳
کشیم تهمت جان چند در شکنجه هجران
به فرق تیغ زن و منتی گذار به دوشم
۴
گواه خوش دلی این بس مرا به شوق شهادت
که تیغم از پی کشتن کشید و باز خموشم
۵
به ترک عشق زبان بستم از جواب تو ناصح
که از حدیث تو حرفی فرو نرفت به گوشم
۶
مدار چشم صبوری مکن شکیب تمنا
بدین تحمل و تسلیم و تاب و طاقت و توشم
۷
کجا به من نظر انداختی ز چشم ترحم
بکوش اگر چه ترا بارها رسید خروشم
۸
نخیزم از سر کوی تو جز به مژده وصلی
وگر بشارت رضوان رسد به صورت سروشم
۹
صفایی از لب جانان به کوثرم چه فریبی
چه کار با لب حوض از کنار چشمه ی نوشم
نظرات