
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۸
۱
بیا به چشم تماشا کن اشکباران را
که طعنه ها زند از قطره اشک باران را
۲
تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد
به چشم فضل و ترحم گناه کاران را
۳
ز خون دیده ی من حال بود روشن
ز لاله دید توان تاب داغداران را
۴
پیادگان غمت سینه ساختند سپر
اجازتی بده آن تیغ زن سواران را
۵
به محفلی که تو بخشی شکر ز لعل خوشاب
به جام باده چه حاجت شراب خواران را
۶
جفا کنی ونیندیشی از جزای عمل
به جز وفا چه گنه بود امیدواران را
۷
به حشر در نظر مدعی عیان آید
کرامتی که نهان است رستگاران را
۸
به خاک ما گذری کن که بعد جان سپری
جز این امید به دل نیست جان سپاران را
۹
به کس منال صفایی ز دست دشمن و دوست
نزیبد از دوجهان شکوه خاکساران را
نظرات