
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۸۰
۱
دهی بشارت کوثر گر از زبان سروشم
به ترک باده حدیث تو نیست در خور گوشم
۲
از آن به عجب فتادم و زین به عذر ستادم
شراب خوردم امروز به ز توبه ی دوشم
۳
فلک ز پای فکندم کجاست پیر مغان کو
نهد به یک خم می منتی شگرف به دوشم
۴
به جنتم چه طمع کآن دهان و لب که تو داری
نکوتر است ز شیر و شراب و شکر و نوشم
۵
حبیب کو دل و جانم به یک جراحت کاری
بخر به کیش وفا کافرم اگر نفروشم
۶
تو با رقیب به شادی خوری شراب و من از غم
مقیم زاویه چون خم می به جوش و خروشم
۷
به راه عقل مخوانم که حکم عشق به حکمت
نهاد پنبه غفلت به گوش پند نیوشم
۸
به پاس عهدوفا رفت جاه و حشمتم از کف
خوشم که دولت حسن تو ساخت خانه فروشم
۹
چرا برم بر دشمن ز دوست شکوه صفایی
که لطف اوست که از کید خصم داشته گوشم
نظرات