
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳
۱
کنون کز ملامت ترا نیست پروا
بکش تیغ بر ما بکش بی محابا
۲
به پای تو جان خواهم افشاند روزی
چه امشب به قتلم رسانی چه فردا
۳
به خون ریزیم حکم کن بی غرامت
که نبود ز جانان جز اینم تمنا
۴
به فرقم قدم رنجه فرما ز رأفت
به دست فراقم ببین چنگ فرسا
۵
رود بی تو عمرم به افغان و زاری
شب و روز پیوسته پنهان و پیدا
۶
رخ از اشک جاری چو تیغ سکندر
دل از زخم کاری چو پهلوی دارا
۷
نثار ترا از درم گر در آیی
ندانم دل از دین نپایم سر از پا
۸
دل مردم از سیر باید تسلی
نه چون من که شوقم فزود ازتماشا
۹
هوای خودی در رضای تو بردم
چو مفتی خدا را ندادم به خرما
۱۰
به جز درگهت خوابگه بی تفاوت
چه خارا و خارم چه کتان و دیبا
۱۱
ترا نیست از چهر و لعلش نصیبی
صفایی بشو دست زین نان و حلوا
تصاویر و صوت

نظرات