صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۱۷

۱

دست را تا دارم امیدی به دامانت رسیدن

حاش لله کی توانم پای در دامان کشیدن

۲

آفرین بر نقش بندی کو تواند ز آفرینش

آدمی زادی پری پیکر چنین خواب آفریدن

۳

باشد افزون نه برابر با حیات جاودانی

یک نفس بوی تو بردن یک نظر روی تو دیدن

۴

گر طپیدن های دل پوشم همی از چشم مردم

خود چه گویم با رقیبان عذر رنگ از رخ پریدن

۵

با وجود قرب مقصد سهل باشد پیش سالک

خاک ها بر سر فشاندن خارها در دل خلیدن

۶

قید دل در خانه ی صیاد از این محکم تر اولی

صید ما را نیست عادت جای دیگر آرمیدن

۷

سر به ره دارم چه حاجت دیگر از ابروی و مژگان

در خم تیری فکندن، برسرم تیغی کشیدن

۸

گر وصالت حاصل آید سهل باشد روزگاری

برامید شهد عشرت زهر ناکامی چشیدن

۹

دامن مطلوب گیرم یا به ره میرم صفایی

این بیابانم سراپا گر به سر باید دویدن

تصاویر و صوت

نظرات