
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۲۳
۱
یک رشحه از تراوش لعلت به کام من
خوشتر که ریزد آب خضر جم به جام من
۲
شیر و شراب و شکر و شهدم به کار نیست
تا کوثر دهان تو باشد به کام من
۳
رسواییم ز عشق تو افزود و ننگ نیست
این قرعه از الست برآمد به نام من
۴
پیداست انقلاب من از اضطراب وی
پیک صبا چو پیش تو آرد پیام من
۵
ویران ترم نسازد ازین باش گو سپهر
تا روز حشر در صدد انهدام من
۶
سعی من از تو بیش بود در هلاک خویش
دیگر تو بگذر ای فلک از انتقام من
۷
ادبار بین که مهر من افزود کین او
اقبال بین که دانه ی او گشت دام من
۸
فرقم برآستان تو پامال غیر شد
تاب لگد ندارد ازین بیش بام من
۹
گر مشتری به مهر من آن ماه خرگهی است
گردد هزار توسن بهرام رام من
۱۰
تا خاک فقر را چو صفایی شدم مقیم
بس رشک برده شاه و گدا برمقام من
نظرات