صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۲۵

۱

رفت در پا از سر زلفش دل مفتون من

شد به خاک از برج عقرب کوکب وارون من

۲

تیغ برمن راند و زخم کاریش برغیر خورد

تازه دیگر بر دمید این اختر از گردون من

۳

زد به ما پیکان و خون مدعی بر خاک ریخت

وین لعب نبود عجب از بخت نامیمون من

۴

داشت بدنامی که قتلم را به هجران واگذاشت

ورنه دلبر دامن آلودی خود اندر خون من

۵

خود کنم تسلیم جانان تا ز هجران وارهیم

جای دارد گر بود جان جاودان ممنون من

۶

گر بداند بی وفایی های این گلزار را

بلبل آموزد نوا از ناله ی محزون من

۷

آب ها جوشد ز گل چشم مرا سرچشمه ی دل

چشم بگشا فرق بین از دجله تا جیحون من

۸

زلف لیلی عقل را دیوانه سازد کیست دل

کی زید فرزانه از زنجیر او مجنون من

۹

از کمال حسن در وصف همان بالای وی

برنیامد نکته ای از طبع ناموزون من

۱۰

باد اگر جویم صفایی بزم می بی لعل دوست

نغمهٔ افغان و اشک لعلی بادهٔ گلگون من

تصاویر و صوت

نظرات