صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۳۱

۱

جائی که دل مریض و تو گردی طبیب او

غم نیست باشد ار همه دردی نصیب او

۲

با مهر چون تویی چه غم از کین دشمنم

فرخنده بخت هرکه تو باشی حبیب او

۳

زان طوبیم گذشت توان کی که در بهشت

ندهم به باغ ها همه بویی ز سیب او

۴

چون من به وصف حسن رخت هرکه خامه راند

از فرط شرم روسیه آمدکتیب او

۵

از قهر دوست با همه سنگین دلی نرفت

برما اهانتی که رسید از رقیب او

۶

یارا کنی پیاده بگو چون روم که رفت

دل ها عنان گسسته دوان در رکیب او

۷

ترکت ز زلف و غمزه ام آراست لشکری

مشکل که جان به در برم از توپ و تیب او

۸

زنهار برصفایی زارت خدای را

رحمی که چون وفای تو کم شد شکیب او

تصاویر و صوت

نظرات