
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۳۷
۱
گسستن کی توانم زان دو گیسو
که بستم صد هزارش دل به هر مو
۲
سر شکم آبرو برد ای دریغا
که ناید باز آب رفته در جو
۳
نخواهد ماند دل در دست یک تن
کمان و تیر آن مژگان و ابرو
۴
به چهر لاله گونت خال مشکین
در آتش رفته گویی طفل هندو
۵
تعالی الله در اوصافت چه گویم
بدین حسن و بدین رای و بدین رو
۶
ز صنف آفرینش کس ندیدم
بدین خلق و بدین خلق و بدین خو
۷
لبت نوشین بطی میگون و می خوار
رخت سیمین بتی گل رنگ و گلبو
۸
به عکس دلبران دلخواه و دلبند
خلاف دیگران دل دار و دلجو
۹
کم آزاری که لطفش عادت وکیش
وفاداری که مهرش خصلت و خو
۱۰
ستم درعصر او بر بال عنقا
جفا در عهد او بر شاخ آهو
۱۱
صفایی تا به زلفت دل فرو بست
به چوگان تو سر بنهاده چون گو
نظرات