صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۵۰

۱

گر دل هوای عشق تو بر سر نداشتی

ما را چون خویش واله و مضطر نداشتی

۲

در قتل من بس آن هم ابروی و قد راست

حاشا نکن که نیزه و خنجر نداشتی

۳

حال درون چه گویمت ازعشق و کی ترا

باشد خبر که دست در آذر نداشتی

۴

دل ها به زلف بستی و یک مو در این عمل

خوف از صراط و شورش محشر نداشتی

۵

نازم غرور حسن که خون های بی گناه

با خاک راه خویش برابر داشتی

۶

بنگر به تاب زلف پریشان بی قرار

احوال دل که گفتم و باور نداشتی

۷

ای سیل اشک رو به من آورده ای چرا

ویران تری ز من مگر آخر نداشتی

۸

عمری است کم ز لعل لب آورده ای خراب

با آنکه هیچ باده به ساغر نداشتی

۹

گر دل به پا فتاد صفایی ز دست دوست

دلخور مباش چاره ی دیگر نداشتی

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۳۱۰

نظرات