صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۵۱

۱

برخاست از قیام تو ز آنسان قیامتی

کآن را بود قیام قیامت علامتی

۲

بی بند برده ای دل و بی تیغ کرده خون

بی دعوی امامت از اهل کرامتی

۳

در پای رفت جان و سر از دست دل مرا

برچشم بیگناه نباشد غرامتی

۴

ازتاب آفتاب حوادث مرا چه غم

تا بر سر است سایه ی شمشاد قامتی

۵

گفتند نرخ بوسه به جان بسته است یار

زین وعده باز ترسمش آید ندامتی

۶

جز صبر ما به جور چنیت جوی نکرد

بر ما رواست گر به تو باید ملامتی

۷

جان خواست تا به پای تو بازد که دیر ماند

دل را نبود ورنه درین ره لآمتی

۸

خاک درت نگشتم و دردا که دور چرخ

ما را نداد بر سر کویت اقامتی

۹

بستی ره ی رقیب صفایی ز کوی تو

بودی گرش به نزد تو چون وی مقامتی

تصاویر و صوت

نظرات