
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۵۸
۱
رسید جان به لبم ز انتظار و تیغ کشیدی
فدای دست تو زودم بکش که دیر رسیدی
۲
زدی چو زخم و فکندی نکشته مگذرم از سر
که دیده بر سر راهت گشوده ام به امیدی
۳
نه درد دل به توگفتم نه رازی از تو شنفتم
مرا نداد تماشا مجال گفت و شنیدی
۴
ترا چه شد که ز قهر و غرور و ناز و مناعت
پس از فکندن و بستن، ز صید خویش رمیدی
۵
مرا به عشق تو زین پس ملامتی نکندکس
چرا که پرده پرهیز شیخ و شاب دریدی
۶
گزند غارت گلچین به سیر باغ نیرزد
به گوشه ی قفس ای مرغ دل چرا نخزیدی
۷
ز گلشنت همه در دل خلید خار تغابن
عبث ز حلقه ی دامش به آشیانه پریدی
۸
ز ناله های من آسوده نیست خاطر جانان
چه بودی ار عوض اشک دل ز دیده چکیدی
۹
غم حبیب به چشم رقیب می ننمودم
گر اشک پرده در از دیده بر رخم ندویدی
۱۰
به شست و بازوی صیاد نازمت که چو بسمل
به یک خدنگ صفایی به خون خویش طپیدی
نظرات