صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۶۴

۱

ای چشم یار بس که دل آشوب و دلبری

از یک نگاه آفت هفتاد کشوری

۲

بی هوشی است علت بیماریت نه ضعف

ز آن رو به کار دل شکری بس دلاوری

۳

اسلامم از تو خفت به خون راستی چرا

چندین سیه درون و کژ آیین وکافری

۴

قلب صفوف جان و دل ار صد وگر هزار

چون چار فوج غمزه به یک لحظه بر دری

۵

اندوه هر درونی و آشوب هر دیار

غوغای هر سرایی و سودای هر سری

۶

از تیغ غمزه با همه کژی به قتل ما

با نیزه های خطی خون ریز همسری

۷

داغ درون و زخم دلم را بهر نظر

با صد هزار دشنه و زوبین برابری

۸

نازم به جادوی توکه با صد هزار چشم

در عمر خویش چون تو ندیدم فسون گری

۹

بیمار تندرستی و سرمست هوشیار

هندوی پاسبانی و سالار لشکری

۱۰

از هر نظاره غیرت صد راغ آهویی

از هر اشاره خجلت صد باغ عبهری

۱۱

مستغنیم ز می به تو کز هر نگاه گرم

از صد پیاله صاف ز دل غم زدا تری

۱۲

یک رشحه از شراب تو کم ناید ای شگفت

نشنیده هیچ کس چو تو ساقی و ساغری

۱۳

بهر نشاط و نشاه ی خود دانم آنقدر

کز باده بهتری و ندانم چه جوهری

۱۴

از دامن وفای تو تا دست نگسلم

در پای دل مرا عوض خار خنجری

۱۵

چون کار من ز حالت عاشق خراب تر

چون بخت من ز روز صفایی سیه تری

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۳۱۸

نظرات