صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۳۶۸

۱

ای قد یار بسکه دل آرای و دلبری

برخاست از خرام تو هر گام محشری

۲

شاخ کدام سروی و سرو کدام باغ

کز فرق تا قدم همه دل جوی و دلبری

۳

جانست و دل ز شاخ تو جو شد اگر گلی

روی است و سر به پای تو ریزد اگر بری

۴

هر نوبری به خانه ز باغ آید ای شگفت

کز خانه آمدی تو و در باغ نوبری

۵

قامت مگو که دیده ی دهقان سال خورد

هرگز ندیده چون تو به سیما صنوبری

۶

تشویش صد هزار فلک ماه نخشبی

تشویر صد هزار چمن سرو کشمری

۷

بالای دلبری نه که غوغای خاص و عام

آزرم کشمری نه که آشوب کشوری

۸

سروی هنوز چون تو ز کشمر نیامده است

سروی ولی به زعم من از جای دیگری

۹

گیتی نپروریده نهالی نظیر تو

مانا مگر ز خاک جنان و آب کوثری

۱۰

شاخی فزون نه ای و به اوصاف مختلف

شمشاد و بید وگلبن و آزاد و عرعری

۱۱

نخلی که از شمامه ی گیسوی شاخ شاخ

شرم هزار چین و تتر مشک و عنبری

۱۲

دوران محشر از توبه سر کی رسد که هست

در محشر از خرام تو هرگام محشری

۱۳

جز در تو این دو جمع بهم نامد ای عجب

کز چهر و جبهه جامع خورشید و اختری

۱۴

ای سرو پیش سرو دلارام سرمکش

با وی مکن تصور باطل که همسری

۱۵

دعوی همسری همه نبود به عرض و طول

مفتی بیار اگر چه به صورت رساتری

۱۶

یک قامتی و بیش صفایی بهر قیام

صد بار با قیام قیامت برابری

تصاویر و صوت

نظرات