
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۷۸
۱
یار در پرده کند دل شکری
وای بر ما کند ار جلوه گری
۲
مرغ دل مان به دامت همه عمر
شد نشاطم غم بی بال و پری
۳
ذل و فقرم سبب قرب تو گشت
خرما دولت بی پا و سری
۴
تا شرف یافتم از خاک درت
جانم آسوده دل از دربدری
۵
جز به مهر تو مرا دید و شنود
باشد از غایت کوری و کری
۶
هست تا اشک سفید و رخ زرد
نیست ما را غم بی سیم و زری
۷
آنکه چون اشک شد از دیده مگر
بازش آریم به آه سحری
۸
همه از سخت دلی های تو نیست
ناله را علت این بی اثری
۹
سر صفایی به رهت ساید و هست
خاک پای تو به از تاجوری
نظرات