
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۸
۱
در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما
تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما
۲
یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم
تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما
۳
دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر
عین شادی شده پیوند به نظاره ی ما
۴
دیگر ایام بهار آمد و وقت است که باز
عذر صد توبه بخواهد لب می خواره ی ما
۵
شدم آشفته به عفوی کآید روشن
چشم صد یوسف از این پیراهن پاره ی ما
۶
نشترم ز آن مژه بر سینه چنان زد که هنوز
می رود خون دل از دیده به رخساره ی ما
۷
گفتم آرم به ترحم دلت از زاری گفت
چه کند قطره ی باران تو باخاره ی ما
۸
گفتم از نوش لبت بخش من آخرکوگفت
می نسازد به مزاج توشکر پاره ی ما
۹
الفتی هست صفایی به سهی قدانم
بوده از سرو مگرتخته ی گهواره ی ما
نظرات