
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۸۴
۱
دریغ و درد کز این لطمه های پنهانی
نهاد کشور دل باز رو به ویرانی
۲
ز دیگران بشنو شرح حال من که مرا
خبر ز خویش نباشد ز فرط حیرانی
۳
چه زخمها که به دل خورد و تن بجاست هنوز
مرا بسی عجب آید از این گران جانی
۴
ببند طره ی دلم باز جو ترا چه گناه
که پرسشی بکنی ز آن غریب زندانی
۵
به چشم کفر ندارم چرا سپاری دل
که این معامله دور است از مسلمانی
۶
خیال وصل تو خرسند داردم ورنه
ز هجر حاصل من چیست جز پشیمانی
۷
به خلد بی تو کنم زندگی به دشواری
به همره تو به دوزخ روم به آسانی
۸
به حرمت قد و تعظیم قامتت ننشست
که ایستاده به یک پای سرو بستانی
۹
اگر نه شرم غزال تو بند خاطر اوست
نیاید از چه به شهر آهوی بیابانی
۱۰
صفایی ار ز خدایت امید مغفرت است
چرا بری همه فرمان نفس شیطانی
۱۱
به کام خواهی اگر کارهای هر دو جهان
متاب روی ز درگاه وجه یزدانی
۱۲
جهان دانش و دین آفتاب فضل و شرف
سپهر مجد و کرامت حکیم کرمانی
نظرات