
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۸۹
۱
با آن همه لطف و مهربانی
داری سر خشم و سر گرانی
۲
پیداست از آن دو چشم جادو
اقسام رموز دل ستانی
۳
بالای تو در زمین برانگیخت
صد چرخ بلای ناگهانی
۴
بشتاب به سیر باغ کآنجاست
گسترده بساط کامرانی
۵
برخیز که سرو قامتان را
جاوید به جای خود نشانی
۶
بخرام که بر سر است ما را
در پای تو شوق جان فشانی
۷
کاندر قدمت هلاک صد بار
بهتر ز حیات جاودانی
۸
برخاک تو خون خویش خوردن
ما را به از آب زندگانی
۹
گفتی که به فرقتم بنه دل
تا باز مرا به خود رسانی
۱۰
دل کو که نهم به صبر کاو را
بردی ز کفم چنانکه دانی
۱۱
زنهار تو رسم صابری را
آموز به ما اگر توانی
۱۲
در پیریم او غلام خود خواند
صد حیف صفایی از جوانی
تصاویر و صوت

نظرات