
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۹۱
۱
دلا معاونت اشک پرده در نکنی
ز راز خود همه آفاق را خبر نکنی
۲
به عمد پرده ز کارم برافکنی تا کی
بس است سعی به رسواییم دگر نکنی
۳
به خاک این درم الفت گرفته سر همه عمر
مرا ز مسکن مألوف دربدر نکنی
۴
به سیل اشک دهی از درش به باد مرا
ازین مخاطره آخر چرا حذر نکنی
۵
به چشم مهر چو کس ننگرد به گریه ی من
عبث تو دامنم از دیده گو شمر نکنی
۶
اسیر غم همه کس اول از نگاهی شد
نگاه کن که سر اندر سر نظر نکنی
۷
بس آنچه آب رخم ریختی ز گریه مرا
به چشم مردم از این مایه خوارتر نکنی
۸
ز آب چشم منش آستان مکن همه گل
چه می کنی اگر این خاک را به سر نکنی
۹
به اشک و آه صفایی مراست عادت و بس
نظر به چشم و لبم دار باور ار نکنی
نظرات