
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۹۷
۱
فغان کآغاز عشق و آشنایی
ز جانان بایدم جستن جدایی
۲
رقیبم مدعی شد ورنه در سر
نبود او را هوای بی وفایی
۳
براو آسان رسوم مهربانی
براو روشن رموز آشنایی
۴
مرا در کوی جانان گر گذارند
گدایی خوشتر است از پادشایی
۵
به یک تن عشق او صد گنج غم داد
از این در بایدم کردن گدایی
۶
به خاک پای خود در خون من کاش
فرو بردی سرانگشت حنایی
۷
به قتلم حکم کن کز قید فرمان
نپیچم سر به هر بی اعتنایی
۸
به بازار غمت جان را چه قیمت
که نقشش می دهند از ناروایی
۹
به هر صورت خدا بخشد ترا کام
که من خو کرده ام با بینوایی
۱۰
وفا خوب است و از خوبان نکوتر
جفا بد باشد الا بر صفایی
نظرات