
صفایی جندقی
شمارهٔ ۴
۱
اگر رخ تو بدین دست دلبری کندا
به مهر خود مه و خورشید مشتری کندا
۲
از آن دو جادوی بیمار صد چو جالینوس
به یک کرشمه جانتاب بستری کندا
۳
دو چشم کافرت ار خون عالمی بخورند
نه شه نه مفتی اسلام داوری کندا
۴
ز روی شرم به زیر افکند سر اول پی
اگر بر سرو تو شمشاد همسری کندا
۵
تو خود بری به دهان جام و رنه باده تلخ
کجا به آن لب نوشین برابری کندا
۶
سرم به پای تو ساید به وقت جان سپری
گرم ستاره مسعود رهبری کندا
۷
به بوی قرب درت زنده ام ولی غم هجر
ز جان خویشتنم هر زمان بری کندا
۸
مگر کند فلک از رشک کام عیشم تلخ
مرا که تنگ دهان تو شکری کندا
۹
ز صاف و درد صفایی دهن نیالاید
گرش تو ساقی و لعل تو ساغری کندا
نظرات